می دانست...

توی این شعر خیس می خواهم، پرده بردارم از یک راز

قصه ای که از ابتدا در من با نگاهی سیاه شد آغاز

قصه ای از هوای بعد از ظهر توی ساعات ابری آبان

گوشه ای از حیاط میگفتم راز خود را به چک چک باران

کوچه ها، جاده ها، خالی و پشت بام و حیاط خالی بود

این سرآغاز بارش ابری پس از اشعار خشک سالی بود

گوشه ی از حیاط رو به سکوت گفتم آهسته.... "عاشقش هستم"

گوشه ای که قرار بود آن جا او نفهمد که عاشقش هستم

گوشه ای از حیاط باغی بود با درختان سیب خوابیده

با هزار برگ نارنجی که به آن ها سکوت باریده

شاید آن روز پشت شاخه ی سیب گوش می داد جمله هایم را

که پس از آن همیشه آبی کرد آسمان های جمعه هایم را

بعد آن روز توی چشمانش حس خاصی از عشق پر میزد

بعد آن روز شب به شب روحی به من و خاطرات سر میزد

بعد آن روز وقت خندیدن توی چشمش عمیق تر بودم

بعد آن روز روی انگشتش هر چه سنگی..... عقیق تر بودم

بعد آن روز حس لبخندش گرم تر شد از هوای شهریور

بعد آن روز ماند در قلبم .. پیش من ماند تا دم آخر...

 



تاريخ : شنبه 12 آبان 1397برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, می دانست, شعر, ادبیات, چار پاره معاصر, چهار پاره, , | | نویسنده : نوید بهداروند |

نامه های خدا

" و هو معکم اینما کنتم"

 

حس باران نرم توی حیاط

زیر هر ابر باردار نگاه

و توالی صوت خیس اذان

در صدای شتاب سوی فلاح

 

او میان  تمام باران هاست

یعنی از خیسِ راه می آید

صبح یعنی رسیدن یک نور

صبح یعنی دوباره...او آمد!!

 

واژه ها، خاکی قدم هایت

ریشه هایت میان هر واژه است

و سرِ صبحِ آبیِ هر روز

شوق رفتن به جان هر واژه است

 

رفتن راه های بارانی

شوق رفتن به سمت ریشه ی تو

شوق یک روز تا شکوفه شدن

رو به احساس صبر پیشه ی تو

 

تو پر از حس آبی باران

تو نزول هزار "القدری"

تو حضور بهشت در قرآن

تو مجیب "گشودن صدری"

 

جمله میچینم از تن سیبش

آیه آیه تمام ذکر و دعاست

اول صبح در اذان ها بود

او حضور همیشگی خداست...

 

پنجره باز و صبح حال دعاست

باورم پیش بارش باران

در حیاطی که نم نم شعر است

سجده بر هر نوازش  باران

 

ساقه های خیال در باور

ریشه ها در توالی کلمات

سیب این شعر را به دستم داد

شاخه سطرهای در صفحات

 

قطره ها در حیاط می بارند

جلد قرآن تمام خیس دعاست

مهر خاکی تمام واژه شده

جمله هایی که نامه های خداست

 

نامه ی عاشقانه اش را باز

او نوشته "ضحی و لیل سجی"

او نوشته بیا به آغوشم

منتظر مانده ام به خانه بیا

 

نامه اش را دوباره بو کردم

بوی خیس تمام گلدان هاست

واژه ها را دوباره بوسیدم

او میان توالی آن هاست

 

گفت ای کاش که بدانستی

که چقدر انتظار آمدنت

ذوق دارد برای هر نفسم

که دمیده چو نور در بدنت

 

او "ودود" است عاشق من باز

او "رحیم" است عاشق باران

او "لطیف" است یک شکوفه ی سیب

او "مجیب" است در دل یاران

 

نامه اش را به سینه چسباندم

خواب رفتم کنار خیس حیاط

یک نفر توی خواب من آرام

گوشه ی در گذاشت شاخه نبات

 

خانه ها پرنبات و خوابیده

گوشه ی هر اتاق شیرینی

و سپیده در انتظار طلوع

مثل فرهاد شوق شیرینی ... 



تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395برچسب:شعر , عرفانی, ادبیات , باران, نماز صبح, فضیلت نماز صبح, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد